قصه من و عشق تو...

ساخت وبلاگ

می‌گفت دوست دارد او را فراموش کند ولی این‌قدر در باره فراموش کردنش حرف زد که به نظرم آمد چیزی جز او در ذهنش نیست!

می‌گفت می‌خواهد آن ماجرا را از یاد ببرد اما آن‌قدر با این و آن در باره‌اش حرف زد که فکر کردم آن موضوع همین دیروز اتفاق افتاده است!

حرف‌های ما نشان می‌دهد چه می‌خواهیم یا رفتارمان؟

قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 15:27

اصلا تئوری خوبی نیست که برای حالِ خوبت نیاز به دیگران داشته باشی...!اتفاقا تنهایی خیلی هم خوب است!البته که باید تنهایی را بلد باشی... .میخواهی یک فنجان چای بنوشی؟باشه قبول...!اما چرا با یک موسیقی همراهش نمیکنی؟صبح که بیدار میشویحالا مقصدت هر کجا که باشدچطور است یک مقدار زودتر از خانه بزنی بیرون و پیاده روی کنی و اهدافت را مرور کنی؟نه اهدافِ خیلی طولانی مدت!همینکه مثلا تا آخر هفته فلان کتاب را بخوانی هدف است و عملی کردن اش باعث شادابی ست.اصلا چرا با خودت حرف نمیزنی؟!با خودت درد و دل کن.ببین چه چیزهایی آرامشت را بر هم میریزدهمه را دور بریزببین چه غذایی را هوس کرده ایبرای خودت آشپزی کن... .آخ که چه کیفی میدهد همراهِ آشپزی یک آوازی هم زمزمه کرد و سر را تکان داد!شب ها تایم خوبی ست برای فیلم دیدنچقدر مزه میدهد مادر را همراه با یک بشقاب سیب زمینیِ سرخ کرده یا کاهوی آغشته به سکنجبین به تماشای فیلم دعوت کرد!و خیلی خوب است هنگام خواب تمام رفتارهای لبخند آمیزِ روز را در دفترِ یادداشت نوشت تا دوباره تکرار کرد و رفتارهایی که سلب آرامش کردند را فاکتور گرفت!میدانی چیست رفیق؟مسیر تنهایی را اگر بلد باشیدیگر راه نمی افتی دنبالِ جزیره ی ناشناخته ی آدم ها...!که گم شویو بدهکارِ لحظاتی که میتوانست با حالِ خوب همراه شود! قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 15:27

کوچه هشتم که زندگی می‌کردیم، برای بار اول پای کامپیوتر باز شد به خانه‌مان.همان روز با شروین رفتیم فلکه‌ی آریاشهر و سی‌دی فوتوشاپ خریدیم و نصب کردیم روی کامپیوتر.یک ماه باهاش ور رفتم و بالاخره خم و چمش دستم آمد. یک بار شروین آمد خانه‌مان و یک عکس از کردان ریخته روی فلاپی دیسک و گفت بیا کرم بریزیم توی عکس. کردانِ ابری با درخت‌های کم‌رمق. قشنگی فوتوشاپ این است که آدم می‌تواند هر المانی که دلش بخواهد را مثل یک طلق بی‌رنگ اضافه کند به عکس.لایه روی لایه. همین کار را هم کردیم. اول افتادیم به جان آسمان. یک لایه آسمان آبی اضافه کردیم بهش. بعد هم یک لایه برف اضافه کردیم به تپه‌ها. فک شروین آمد پائین و دائم می‌گفت فوتوشاپ لامصب. بعد مثل کفتر جلد پرید خانه‌شان و با یک فلاپی دیگر آمد.عکس یک دختر بلوند بود که پشت سرش تابلوی دراز هالیوود دیده می‌شد. تاپ قرمز کوتاهی تنش بود با یک دامن چین‌دار. که آن هم دست بر قضا کوتاه بود. کلا توی لباس کم‌کاری کرده بود.شروین صدایش می‌کرد مادونا.دور عکس را بریدیم و مادونا را از لس‌آنجلس آوردیم کردان. یک لایه‌ی جدید. بعد یک لایه چمن اضافه کردیم به زیر پای مادونا. و همین‌طور لایه پشت لایه.فقط این وسط یادمان رفت که دکمه‌ی سیو را بزنیم. نفهمیدم چی شد که برق‌ خانه سکته‌ی خفیفی زد و چراغ‌ها و مانیتور خاموش و روشن شدند. خود کامیپیوتر هم انگار که آروغ بعد از کباب زده باشد، یک لحظه نفسش رفت و ری‌بوت شد. عکس پرید. مبهوت شدیم. کامپیوتر که روشن شد، درست مثل کسی که دنبال عزیزش بگردد، با عجله فوتوشاپ را راه انداختیم و عکس را باز کردیم.یک کردان بی‌رمق ابری. نه مادونا بود. نه آسمان آبی. نه چمن. نه هیچ. همه‌ی لایه‌ها با هم پاک شده بودند. آمدیم دوباره مراحل را تکرار کنیم. نشد قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 12:22

مردی صبح از خواب بیدار شد با همسرش صبحانه خورد لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.به آرامی خارج شد و به همسرش گفت:«دلبندم ، کلیدهایم را از روی میز بیاور!»زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته "یادت باشه دوستت دارم " و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من "زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد انگار خبر می‌داد که نامه‌اش به او رسیدهاین همان همسر عاقلی ست که اگر در زندگی مشکلی هم بود ، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می‌کند. قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 11:40

به جای فکر کردن به نخواستن ها ،

نشدن ها و قضاوت کردن ها ؛

به اتفاقات و آدم های

خوبِ زندگی'>زندگی ات فکر کن و

رویاهایی که تا برآورده شدنشان ،

چیز زیادی نمانده ...

به جای نشستن و افسوس خوردن

برای لکه های کوچکِ روی شیشه ؛

پنجره ات را باز کن ،

زیبایی های منظره را ببین و

قهوه ات را بنوش ...

بیخیالِ هرچیز که نمی خواهی و

هرچیز که نمی شود ...

مگر دنیا چند روز است ؟!

قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 11:40